آرام می شوم

مینویسم شاید خودم، خودم را بفهمم

سینمایی خدانگهدار مادر

یک نکته ی جالب در سینمایی خدانگهدار مادر:

اگر در مسابقه ای از مسابقات داستان نویسی امتیاز بیارند بورسیه تحصیلی میشن واسه دانشگاه. 

ینی تفاوت ها براشون مهمه و به همه نمیگن اگه تو درس نخونی پس خنگی!!

من هم درست دلم میخواد همینطور باشم و فکر نکنم اگر کنگور بدم و قبول بشم پس من آدمم... بلکه نه... من آدمم ولی متفاوت با عده ای از آدمها. 

من ترجیح میدم از راهی برم که برام لذت بخشه 

درس‌خواندن برای کنکور برای من ابدا لذت بخش نیست. 

بلکه تمام هدفها و حتی زنده بودنم را هم در میانه اش گم میکنم و احساس

خستگی شدید میکنم. 

اگر کسی به فکر ما دانش آموزان و دانشجویان ایران نیست، شاید خودمان

بتوانیم به فکر خودمان باشیم. 

حداقل بیایید امتحانش کنیم. 

بیایید کر شویم در مقابل وسوسه ها و حرف ها برای کنکور خواندن. 

بیایید تفاوتمان را درک کنیم و به آن احترام بگذاریم تا رشد کنیم.

من می‌خواهم نویسنده شدن را تجربه کنم

آبانماه1400. قم. پردیسان

دانشجوی انصرافی ترم3 روانشناسی

اینجانب فاطمه عباسی🙏

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه عباسی

دخترک کپرنشین

عیدنوروز97 ما به یکی از روستاهای جنوب کرمان رفتیم.

برای ساخت مدرسه رفته بودیم. 

به جز خانه ها، عده ای کپر نشین بودن، زیاد هم بودند. 

میانشان یک دختری بود 16 ساله، با مردی45 ساله ازدواج کرده بود.

و یک بچه چندماهه داشت. 

بنظر قوی و مهربان و باهوش می آمد ولی دچار یک شوک روانی

شده بود... 

با من که دست داد، 

تا چند دقیقه دست مرا فشار میداد... 

چرا بعضی وقتها زندگی برای تو یک انتخاب می‌گذارد؟

چرا انقدر سخت؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه عباسی

باغبانِ پارکِ محله مان در پاییز

.

با دخترم رفته بودیم پارک. 

بعد از اینکه بازی کردیم، دیدم پیرمرد باغبان در زمین بارانی بازی

با آستین هایی بالا زده و بدون جوراب، که معلوم بود وضو گرفته

و چکمه های جفت شده ی خاکی کنارش... منظره ای مسحورکننده

بود برایم. 

اجازه دادم نمازش تمام شود و بعد از او عکس بگیرم، 

رفتم جلو و حرفم را زدم، قبول نکرد که عکس بگیرم

گفت ممکن است برایم درد سر شود... 

پ ن:

ولی چرا؟

چرا به خودش اجازه ی تقدیر شدن نمی‌داد؟

کمی ناراحت شدم، اما لبخند مهربان پدرگونه اش، آرامم

کرد. 

راهم را گرفتم و رفتم. 

با خودم گفتم کاش از پشت سرش عکس میگرفتم، 

آن وقت دیگر نیاز به اجازه نبود... حیف

 

آبانماه1400. قم. پردیسان

پارک گردی شغل من و دخترم🙏♥️

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فاطمه عباسی